به نام خداوندی که کلمه را آفرید تا انسانها حرفی را برای گفتن داشته باشند.
گاهی چیدن حرفها در کنار هم سخت تر از آن است که بتوانی کلمه ای راخلق کنی ودشوارتر از آن این است که ناتوان باشی از زمزمه کردن جملاتی که در قلبت در نیمه شبهایی از بی کسی چون زنجیر به هم وصل شده باشند ودیگر چاره ای نداشته باشی جز اینکه به یادگاری در ناهمواری های جاده ی قلبت آویزان کنی.ولی وقتی نامت را می شنوم همچون دیوانه ها زنجیر را پاره می کنم ودر نگاهم جاری می شوی ومن در دریای اشک غوطه ور می گردم ودر سپیدی دیدگانم شروع به دردودل می کنم.
می خواهم از تو بنویسیم برای تو که در تمام لحظاتم وجود داری.تو با من هستی در حالی که در کنارم نیستی.تو با من هستی چون در قلب منی ومن قلبم را با دنیا عوض نمی کنم چون تو در آنی ومن تو را تا بی نهایت دوست دارم .هر روز که می گذرد شوق دیدنت بیشتر می شود ومن هر روز انتظار را در وجودم معنا می کنم آخر انتظار تا کی؟
در غریبی این ثانیه که تنها می نشینم به تنهائی تو نمی رسم.این را تو بدان که اگر در دنیایی از آدم ها باشم باز هم تنها هستم مگر روزی که تو بیائی.جمعه ها قدم هایم را به سوی جمکران بر می دارم تا شاید به کسی برسم که هر روز خانه دل را به امیدش اجاره می دهم تا شاید بیاید وغروب تنهایی را طلوع کند.
ای دنیای من! ای مولای من در این روزهای دلتنگی مانند تقویمی ام که روزهایش در دست توست.قلبم ترک برداشته اما هنوز که هنوز است می تپد وچه قدر بی باک برای دیدن لبخند تو هر ثانیه را به سر می کند.کاروان زمان می گذرد ودل خسته ی مرا در حسرت دیدار تو تنها میگذارد .نمی دانم ، نمی دانم چه قدر از شهر من دوری اما همه جا حسَّت می کنم.
تو تکرار همیشگی عشقی. …………..
به خاطر تو………به خاطر تو…………به خاطر تو…………
تنها ترین تنهامنم
نظرات شما عزیزان: